زبانحال حضرت ام البنین سلاماللهعلیها
بیقـرارم در نـظـرها سـوخـتـم هر دم از دست خـبرها سوخـتم خـسـتـهام، اُمُّ الـبـنـیـنـم، مـادرم هر شب از یـاد پـسرها سوختم آتــشـم زد آه جـانـســوز ربـاب پا به پـای مـحـتـضـرها سوختم یاد زهـرای عـلی هـسـتم ز بس بین کوچه، پـشت درها سوخـتم سـوخـتـم از شرم لبهای حـرم بـیـن امـا و اگــرهــا ســوخـتـم خوب میفهمم چه زجری بردهاند خـم شـدم، مثـل کـمرها سـوختم دسـت عــبـاس مـرا انـداخـتـنـد بر غـم بیبـال و پـرها سوخـتم سرو من را دست نامردی شکست من هم از رسم تـبـرها سوخـتم شب ز حال زینب و هر روز بر نیـزه و تـقـسـیم سـرها سـوخـتم خوشتر از این لحظهها جان دادن است بسکه با شـمع سحـرها سـوختم من شـنیدم که حـسینم تـشنه بود در غمش با این شررها سوختم جان فـدای کـشتۀ دور از وطن با هـمین زخـم جگـرها سوخـتم |